در این راستا بایستی شخص رهرو نحوهی برخورد و استفاده از آن را بداند. از منظر مولانا راهبرد اخلاقی در اینجا بر مبنای مبارزه، چالش و مقاومت است. در مقابل درد و رنجهایی که دیرپا هستند مولانا دست به دعا برداشته و از خداوند منان طلب یاری میکند.
او از انسان میخواهد که با صبر و شکیبایی به هنگام بلا لذّات حق را بچشد و با ریاضت دادن به نفس خویش، و با تضرّع و استغفار چشمهی لطف الهی را به جوش آورد و محبّت الهی را به سوی خویش سرازیر گرداند. از سوی دیگر با تغییر دیدگاه خویش و با بینش عشق میتوان به رنجهای ناشی از آزارهای روحی معنا داد و این معنا تنها بوسیلهی خود فرد محقّق میشود. با چنین رویکردی بنده درد و رنج را ناشی از آزمایش خداوند میداند و دیگر آزرده خاطر نمیشود، بلکه آن را مقدّس و مبارک قلمداد میکند. بنابراین مولانا رنج را بطور کل با نگاهی عرفانی مورد بررسی قرار میدهد و آن را دلنشین میبیند؛ زیرا سبب شکوفایی و کمال انسان میگردد.
فصل پنجم: نتیجهگیری
جمع بندی
چنانکه در بیان مسئله و مبانی اولیهی پژوهش عنوان شده بود، هدف این پژوهش بررسی مفهوم رنج از دیدگاه بودا (با اهتمام به جاتکهها) و مولانا (بر اساس مثنوی معنوی) بوده است. لذا برای نیل به اهداف مطالعاتی مذکور در فصل دوم به بیان کلیّت مفهوم رنج و نظر مکاتب گوناگون در باب آن پرداخته شد. سپس در فصل سوم به بررسی ماهیّت رنج از نگاه آئین بودایی براساس داستانهای متن جاتکه پرداخته و در فصل چهارم نیز به اندیشههای مولوی با تأکید بر متن مثنوی در باب رنج اشاره شد. در این فصل به جمع بندی مطالب ارائه شده در قالب فرضیّات و اهداف پژوهش خواهیم پرداخت.
به نظر نویسنده، نوع بحث از مولوی و پیامهای او برای انسان معاصر به گونه ای است که بدون بازخوانش مثنوی با توجه به مسئله درد و رنج در نگاه مولانا، دشوار و بلکه محال است، لذا با توجه به این نکات اگر آغاز مثنوی، شکوه از درد فراق و هجران است، چهار مسئله اساسی در حوزه روانشناسی و فلسفی درد و رنج در مثنوی قابل بررسی است که ماهیّت درد و رنج، علت یا علل درد و رنج، آثار و نتایج مثبت و منفی درد و رنج و کیفیت مواجهه انسان با پدیده درد در زندگی خود و دیگران و… از عمدهی این موارد است. یکی از اهداف تدوین این پایان نامه بررسی معنی، تفاسیر، کارکردهای واژه رنج با تکیه بر دو اثر (جاتکه و مثنوی معنوی) است. دیگر علت نگارش این پژوهش نیز یافتن تأثیرپذیری مولانا از بودا در این دو موضوع است که در ادامه نتایج حاصله بیان خواهد شد.
اما بر اساس فرضیات مطروحه در فصل اول نتایج ذیل حاصل گردید:
۱-۱٫ مقایسهی رنج در انسان شناسی بودا و مولوی.
آموزههای اولیهی بودا به واقعیّت وجودی رنج در هستیشناسی و انسانشناسی خود بسیار توجه دارد. رنج، محور و مرکز نگرش و جهان بینی آئین بودایی به منزلهی مکتبی انسان محور است. از نظر بودا رنج امری است مطلق و بنیادی در جهان و این آئین دغدغهای جز انسان و نجات او از رنج ندارد.
رنج در دو سطح از تعالیم بودا مشهود است یکی هستیشناسی وی ـ در قالب آموزهی سه نشانهی هستی ـ و دیگری در انسانشناسی وی ـ در قالب آموزهی چهار حقیقت شریف ـ . در واقع، به خلاف سایر مکاتب دینی که معمولاً آموزهی رنج در انسانشناسی ایشان و شر در هستیشناسی آنان مطرح است، در آئین بودایی شر با رنج یکی است و در هر دو سطح هستیشناسی و انسانشناسی آن مطرح میگردد.
در متن جاتکه نیز رنج در محوریت تمامی داستانها قرار دارد (و یا به تعبیری بهتر، وجود کمالات دهگانه که عامل رهایی نهایی از رنج و تبدیل شدن به بودا است محوریت تمامی داستانهای جاتکه میباشد). زیرا که اساساً جاتکهها داستانهایی درباره زندگیهای قبلی و حیوانی بودا هستند که دربارهی مورد رنج قرار گرفتن در این دایرهی تسلسلی بیپایان زایش و مرگ هستند. اما جایگاه فلسفی رنج در متون جاتکهای با مفاهیمی چون تهیگی تحت الشعاع قرار میگیرد و واقعیّت خود را مانند همه عناصری که خود بود و جوهری برایشان فرض است از دست میدهد. آموزهی رنج در تعالیم بودا بیشتر در موضعی پیشینی و تحلیلی مطرح است.
عشق آفریدگار خود سبب فراق و جدایی از آفریدگار است که بیانگر گرفتار شدن ما در قید هستی و جداییهایی است که در نخستین بیت مثنوی آمده و حال و هوای مضامین آن و بیش از آن حال و هوای غزلهای دیوان شمس را پر کرده است. از این دیدگاه که مینگریم میبینیم که اصل کل اشتیاق، تمنا، آرزو، نیاز و درد و رنج در احساس هجرانی قرار دارد که حاصل دوست دارم شناخته شوم آفریدگار است. اگر آدمیان، و نه دیگر مخلوقات را، آفریدگار دوست دارد، دقیقاً بدان سبب است که تنها آدمیان قابلیت شناختن او را دارند؛ زیرا آفریدگار تنها آدم، یعنی ما، را بر صورت خود آفرید و همهی اسمها را به او آموخت. این موضوع اصلیترین و اساسیترین نظر اسلام در مبحث انسان شناسی است.[۲۴۸]
اما از سویی دیگر مثنوی شرح خوبی از تلاشهای مولانا برای مشخص کردن چگونگی رهایی از درد و رنج است. او به شیوههای مختلفی کوشیده تا عوامل درد و رنج را به مخاطب معرفی نماید اما همه این عوامل را میتوان در یک اصل اساسی خلاصه کرد و آن فقدان شناخت در باب معرفتشناسی، جهانشناسی، خداشناسی و انسانشناسی است که این خود ماحصل فقدان شناختی درست و شمول از چهار رکن انسان با خود، خدا و طبیعت است. مولانا همواره بیان میدارد که درد و رنجهای آدمی زائیده وهم و خیال انسان بوده و ماهیّتی واقعی ندارد. او اشاره میکند که انسان در مواجه با درد و رنج احساس میکند با امری خارق العاده و استثنایی روبرو شده است. در حالیکه ریشهی این درد و رنج کاملاً درون خود اوست. مولانا با مورد توجه قرار دادن حقیقت رنج، راه رهایی از آن را در دو جهت بُعد مادی مانند: فقر و بیماری و… و بُعد معنوی که همان رنج و درد ناشی از فراق یار است، تبیین میکند. در اندیشهی مولانا گراییدن انسان به گروهها و مکاتب گوناگون به علّت جهل به درد است. در جایی دیگر از درد و رنج به عنوان گنجی یاد میشود که کمال و سعادت بشر در گرو آن است. در آثار مولانا به جای اینکه تعریف منطقیای از ماهیّت درد و رنج ببینیم، بیشتر شاهد مفاهیم همسو با آن نظیر شرط کمال انسان در گرو تحمل درد و رنج و… هستیم.
در مثنوی درد و رنج علاوه بر اینکه میتواند رهاننده باشد یکی از عواملی است که مانع از رجوع آدمی به خویشتن برای یافتن راه برون رفت از درد و رنج است و مانند حائلی است که راه اندیشه را بسته است. با این نگرش مولوی به درد و رنج به عنوان یک امر خاص و مطلوب، درد و رنج در ماهیّت خویش را چیزی نجات بخش و صیقل دهندهی روان و فطرت آدمی میداند که حجابهای پیش روی چشم او را یکی پس از دیگری میدَرَد و او را به حقیقت میرساند. مصطفی گرجی در مقالهی خود بیان میدارد که: «در آثار مولوی درد و رنج به دو دسته، گریز پذیر/گریز ناپذیر و سازنده/غیرسازنده تقسیم میشود. دردهای گریز پذیر و گریز ناپذیر آن قسم از دردهای انسان است که با قدرت اراده و اختیار بشر قادر به دفع آن است و در طبقهی دردهایی است که بشر توان تغییر و گریز از آنها را دارد. درد و رنجهای سازنده/غیر سازنده نیز براساس میزان اثرگذاری و سازنده بودن در زندگی و فطرت انسان از نظر هدف و کارکرد مشخص میشوند. این طبقه بندی درد و رنج در مثنوی بر مبنای ثمربخشی و یا غیرمفید بودن آن است. در درد و رنجهای سازنده، مبنا و اصل، میزان اثرگذاری آن در زندگی انسان از نظر فایده، هدف، کارکرد و نتیجهی درد و رنج است. مهمترین دردهای سازنده و مفید در منظومهی فکری مولوی درد و رنجی است که سرانجام آن به وصال منجر شود؛ تعابیری مانند: «وصل پیدا گشت از عین بلا» (۳۰۱/۲) از همین سنخ و نوع است.
دردمندی کش ز بام افتاد طشت زو نهان کردیم حق، پنهان نگشت ۲/۲۰۶۱
جز به شب جلوه نباشد ماه را جز به درد دل مجو دلخواه را ۱۸۴۹/۲
در مجموع میتوان دریافت که:
در تفاوت انسان شناسانه:
مولوی رنج را امری نسبی و درونی میداند. از نظر مولوی رنج ابزاری است برای نیل به اهداف متعالیتر و الهیتر. اما بودا رنج را مطلق و جزء ارکان اساسی جهان میداند و خود رنج را ماهیّت زیستن میشمرد.
و در شباهت انسان شناسانه:
از نظر اهمیّت هدایت گری رنج برای انسان و سیر تعالی وی، مولوی و بودا با یکدیگر هم عقیدهاند. البته در آرای هر دو نیز در طول مسیر تعالی انسان، رنج و درد مفاهیم متفاوت و گاه متضادی به خود میگیرند.
نتیجتاّ با توجه به آثار و فحوای کلام این دو اثر، شواهد کافی مبنی بر پذیرش تأثیر قوی و جدی مولوی از اندیشههای بودایی در باب جایگاه رنج در انسانشناسی و هستیشناسی وجود ندارد و این فرض رد میگردد.
۲-۱٫ مقایسهی علّت رنج در اندیشههای بودا و مولوی.
گرچه در مکاتب مختلف بودیسم خاستگاهی جزء خود انسان برای رنجهایش متصوّر نمیشود، اما متعلّق رنج در انسان متفاوت است. در آموزههای بودا، رنج از وابستگی ها و تمایلاتی که ریشه در نادانی و جهل فرد دارند (یعنی عدم معرفت و شناخت امر قدسی) ناشی میشود.
کتاب مثنوی به عنوان منبعی برای انسانهای کلاسیک از یک سوی و از سوی دیگر نگاه مجرد آن به مفهوم انسان، بدون قیدهایی همچون جغرافی، تاریخ و زبان خاصّ، نشان میدهد که دو ویژگی گناه و دوری از عالم جان به عنوان دلیل و علّت درد و رنج از وفور و چیرگی بیشتری برخوردار است.
مولانا بر این عقیده است که جدایی از عالم معنا دلیل اصلی درد و رنج بشری است، او این درد و رنج را ناشی از جدایی جزء از کل میداند. مضاف بر این دلایل، مولوی مهمترین عوامل درد و رنج را در مثنوی عدم معرفت و شناخت به امر قدسی به ویژه خدا، دوری از خود و پنهان شدن زیر نقابهای دروغین، برتری دادن دریافتهای حواس بیرونی بر دورنی، جهل و حماقت، فراموشی یا عدم باور به زندگی جاودان، تأکید غیرضروری بر این عالم و اصل دانستن زندگی این جهان و… است. برخی دیگر از دلایل درد و رنج در نگاه مولوی کفران نسبت به خالق و مظاهر آن، غرق شدن در آرزوهای طویل، تکیه بیش از حد بر دانش و فضل و همدمی با انسانهای ناصالح میباشد. دربارهی علل درد و رنج با توجه به نوع نگاه به اجزا و مؤلفههای آن، دیدگاهها و باورهای مختلفی عرضه شده است. در یک طبقه بندی، درد و رنجها را به دو نوع کلان تفکیک کردهاند که در آن، علل درد و رنج را در نگاه انسان پیشین و کلاسیک شامل گناه، دوری از امر قدسی، محرومیت از حقوق طبیعی و فطری، تعلّق خاطر و در دیدگاه انسان امروزی شامل محرومیت از حقوق بشر، نابسامانیهای ذهنی، روانی و اینجایی و اکنونی نزیستن دانستهاند.
مولانا دلایل ایجاد رنج را نیز به دو قسم فراق و مستی از هستی تقسیم میکند. مستی از هستی از دلایل درد و رنج از دیدگاه مولاناست که خود به سه قسم تقسیم بندی میشود:
الف) دست در الوهیّت زدن.
ب) خواستن، خودخواهی و زیادهخواهی.
ج) داشتن زیورهای عاریهای و اعتبارسازی مالکیّت.
لذا میتوان چنین نتیجه گرفت که مولوی دلایل بروز و ظهور رنج را بسیار بیشتر و متنوعتر از نادانی میداند. اما (از آنجا که عارف به دانایی میرسد، غیر او ناداناند و دانایی مقامی هممرتبهی رضا دارد؛) اگر نادانی، مقام و حالتی از انسان و نگرش او به ذات امور و حقایق باشد، بدین معنی که انسان نادان کسی است که از حقیقت امور و وقایع و مصلحت آنها اطلاع ندارد، میتوان چنین برداشت نمود که نظر مولوی و بودا در مورد علّت رنج با یکدیگر نزدیکی دارد.
در مجموع میتوان دریافت که:
در شباهت علّت شناسانه:
هردو نادانی را منشأ و علّت رنج میدانند.
تفاوت علّت شناسانه:
مولوی برخلاف بودا درد و رنج را ناشی از دید فرد و درونی میداند دلایل و منشأهای دیگری را نیز برای درد و رنج بر میشمارد مانند علّت های ازلی معرفتی.
نتیجتاً شواهد کافی مبنی بر پذیرش تأثیر قوی و جدی مولوی از اندیشههای بودایی در باب علّت رنج وجود ندارد و تنها شباهتی جزیی وجود دارد. این فرض نیز رد میگردد.
۳-۱٫ مقایسهی راه رهایی از رنج در اندیشههای بودا و مولوی.
در آموزههای بودا، نجات از رنج و در واقع بی رنجی در نیروانه اتفاق میافتد البته در فرقهی مهایانه، نیروانه نیز خود در تهیگی فرو میرود و در واقع این تهیگی یا بی دلی است که همه چیز را دربر دارد.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید. |